لیلا مقدم فر، شهر دلخواه و آرامشبخش شهری است مانند حیاط خانههای قدیمی، شهری که به انسان هوای آزاد و پاک، جایی برای تحرک بیشتر، برای روبهرو شدن با طبیعت گستردهتر و جایی برای جمع شدن افراد خانواده دورهم بدهد.حیاط خانههای قدیمی جایی بود برای همه این کارها؛ برای طلب استراحت، برای انجام کارهایی که در خانه نمیشد سامان داد. برای تولید کردن یک محصول خانگی.
اما حالا خانهها حیات ندارند،چون حیاط ندارند!.درها باز میشود به کوچهها و خیابانها و میدانها. به ساختمانهای مرتفع شیک ولی ناآشنا. به کوچههایی که جایی برای راه رفتن ندارند و شدهاند خوابگاه و جولانگاه ماشینها و موتورهایی که وقتی درحرکتاند ترافیک و دود و صدا تولید میکنند،وقتی میخواهند بایستند نگران جای پارک هستند، وقتی هم متوقف میشوند دیگر جایی برای کسانی که میخواهند پیاده راه بروند نمیگذارند.
پیاده راه رفتن در شهر آنقدر عجیب است کهموج نگاهها و رفتارها را به سمت پیادهها میکشاند. شهری با پیادهروهای پر، یا پیادهروهایی که مدام تو را به خیابان هل میدهند.این پیادهروها قدم زدنهای خانوادگی را جور نمیکنند.حتی پیادهروی ساده یک مادر با کودکی که میخواهد راه رفتن یاد بگیرد.
شهری با میدانهایی غیر صمیمی که باید دنبال راهی برای فرار از لابهلای اتومبیلها باشی.اتومبیلهایی که خودشان در جدالی هرروزه صبح را شب میکنند.
واقعاً شهر جز جایی برای ساختمانهای بزرگ دولتی و خصوصی، جایی برای بانکها و پاساژها و مالها، جایی برای کارخانهها و بزرگراههای سرگردان کننده، چیز دیگری هم هست؟
آیا در این شهر محلهها را میتوان بهراحتی دید؟ آیا محلهها در امان ماندهاند برای کسانیکه ترجیح میدهند از محلهشان دور نشوند و نروند بهجایی دیگر، به محله و منطقه و بزرگراهی دیگر؟
شهر چه مفهومی دارد؟حتی برای کسانیکه قوانین آن را تصویب میکنند؟ به نظر میرسد این افراد هم هرروز نگران جای پارک و ماندن در ترافیک و ریههایی هستند که بهسرعت دچار فرسودگی میشود و عجیب که زندگی دیگری وجود ندارد که بخواهند دستاوردهای مادی و سیاسیشان را خرج آن زندگی رؤیایی کنند.همهچیز در همین شهر خلاصه میشود.
شهری که بیشتر نخبههای کشور را در خودش جمع کرده و به نظر میرسد کار بهجایی رسیده که همه آگاهانه دست به خودکشی دستهجمعی زدهاند.
داستانی در این شهر شنیده میشود،داستان دو عضو یک خانواده که وقتی اتوبان نواب از وسط محلهشان رد شد، دیگر نتوانستند مثل قبل همدیگر را ببینند، گویا آنقدر جوان نبودند که بتوانند از پل عابر رد شوند.آنها از غصه دوری هم دق کردند.مثل اتفاقی که برای پیرمردهای شهری دیگر افتاد، وقتی رودخانه خشک شد و امید هرروز غروبشان برای دیدن آب از بین رفت.
تصویبکنندگان قانون شهر، روزگار پیری را در همین شهر میگذرانند؟ اگر چنین باشد بیشتر انتظار میرود که حزبها را به دست باد بسپارند و بگذارند کسی شهردار این شهر غریب بشود که پیش از همهچیز طالب خود شهر باشد، کسی که هم کالبد شهر را ببیند هم بداند هر شهری برای خودش روح دارد.
روحی که زیر تیغ جراحیهای فصلی و ساختمانی، آسیب میبیند.شهری که تکهتکه فروخته شدنش را حس میکند، شهری که سر به فلک کشیدن این گونهاش را دوست ندارد.
شهر را بدهند دست کسی که هم شهر را میشناسد هم شهرداری را هم خلاق است هم خالق. واقعاً اگر نمیتواند به شهر مانند یک موجود زندهای نگاه کند که به هر تغییری واکنش نشان میدهد، شهر را به دستش ندهند.شهرشان را،شهرمان را.
تصویبکنندگان قانون شهر بدانند اگر داعیهدار کسی است که میخواهد عنوان پرطمطراق شهردار بودن را هرروز با خودش زمزمه کند تا احساس قدرت کند، شهر را به او ندهند.شهر را به چنین خواهشی نفروشند به امیدهایی برای رشد رسته و دسته و گروه
مردم شهر را، آمال و آرزوهایشان را، برنامهریزیها و افکارشان را ندهند به دست کسی که فکر میکنند اگر او شهردار شود، حزب برنده میشود.یک گروه برنده میشود، حزب ما شهری است که همه عمرمان را در آن میگذرانیم.
بگذارند شهر به دست کسی اداره شود که به داشتن طرحهای مبتنی بر سیاستهای کلان معتقد است و این کار را انجام داده است.شهر را بدهند به دست کسی که سالها با جسم و روح شهر قرابت داشته، شهر را بدهند به دست کسی که به دنبال هیاهوهای سیاسی نباشد، پروندهای پاک داشته باشد، قوانین را بداند و بتواند درباره ایرادها و نقصها با دلیل و منطق گفتگو کند و برای گذر از مسئلهها راهحل داشته باشد.شهر را بدهند به دست کسی که به مشارکت مردم اعتقاد داشته باشد، به اینکه باید برای شادی و تفریح مردم شهر کارهای اساسیتری کرد.شهر را بدهند به دست کسی که دغدغه قوانین مربوط به جوانی و پیری را نداشته باشد.کسی که به نظارت مردم بر شهر بتواند اهمیت بدهد و از آن استفاده کند.کسی که درباره شفافیت فقط سخنرانی نکند.کسی که کارهای عقبمانده را جبران کند و برای پروژههای جدید نگاهی ملی،تاریخی و فرهنگی داشته باشد.کسی که بتواند خلاقیت و آفرینندگی را به شهر تهران بازگرداند و از دل این شهر عظیم، ثروتهای نهفته را بیابد و با همه به اشتراک بگذارد.
همه اینها مهم است تا شهردار جدید پایتخت ایران، بتواند صدای واقعی شهر را از زاویه یک مسئولیت جدید بشنود و پاسخ بدهد.
انتهای پیام/