تاریخ : چهارشنبه, ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳

اخبار لحظه

حذف سازه جدید در عمارت منسوب به فخرالدوله بیماری‌های قلبی از شایع‌ترین علل مرگ‌ در دنیا افزایش کاذب قیمت مسکن در بازار افتتاح بلدیه تا روز تهران کارگران در صف مقدم دفاع از عزت ملی اعلام قیمت کتاب‌های سال تحصیلی جدید دانش‌آموزان اثرات ساعات کاری طولانی بر سلامت تغییر روزهای برگزاری جلسات علنی مجلس حذف «زوج و فرد» در طرح جدید ترافیک پایتخت سرنوشت نامعلوم عمارت مسعودیه تهران جزئیات فروش آنلاین میوه در میادین و میوه و تره‌بار تهران شیوه‏‏‌های معدن‌کاری با مسئولیت اجتماعی تغییر سقف برداشت از حساب بانکی افزایش تعطیلی‌ها مخالف تحقق شعار سال بررسی کمبود و گرانی دارو در مجلس تاثیر تحریم‌های تازه بر نفت ایران ۵۸ ‌درصد عرضه شمش فولادی بدون مشتری ریزش دیوار دومین بنای خشتی و گلی ایران تایید اصلاح قانون بیمه‌کارگران ساختمانی توسط شورای نگهبان آغاز ثبت سفارش کتاب‌های درسی سال تحصیلی جدید از فردا ورود ۵۰۰۰ اتوبوس جدید تا پایان سال به تهران آغاز رویداد «ایمنی حمل و نقل» در پایتخت از امروز ضرورت ارائه لایحه تشکیل سازمان گردشگری به شورای شهر تهران انتقاد از عملکرد شهرداری در توجه به معماری ایرانی- اسلامی انتقاد از نمای شیشه‌ای ساختمان برخی دستگاه‌های دولتی و بانک‌ها اعلام زمان شارژ کالابرگ اردیبهشت ماه ابلاغ دستورالعمل واردات ماشین‌آلات معدنی تصویب فوریت طرح برخی معافیت‌های مالیاتی برای شرکت‌های دولتی قیمت واحدهای نهضت ملی مسکن تشکیل کمیته تحقق شعار سال در شهرداری تهران رکوردشکنی تولید فولاد و پتروشیمی در شرایط تحریم چالش‌های صادرات گاز ایران به پاکستان نقش مشارکت‌های مردمی در جهش تولید پیشرفت ۱۰۰ درصدی در اجرای پروژه‌های پایتخت ایجاد سازمان گردشگری شهر تهران در اولویت شورا کاهش شفافیت با ارز نیمایی در بازار فولاد

0

هرگاه و در هر شرایطی به هر کسی نقل کرده‌ام، هم اشک از چشمان من سرازیر می‌شود و هم اشک مخاطبم

  • کد خبر : 114030
  • 26 اسفند 1401 - 0:06
هرگاه و در هر شرایطی به هر کسی نقل کرده‌ام، هم اشک از چشمان من سرازیر می‌شود و هم اشک مخاطبم
وقتی مهدی باکری به پشت تریبون رسید، قبل از هیچ اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند، را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایَش کرد و به جای زیر پایش، بر روی تریبون نهاد و آن گاه با لحنی آرام جمله‌ای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی به هر کسی نقل کرده‌ام، هم اشک از چشمان من سرازیر می‌شود و هم اشک مخاطبم. او گفت: خاک بر سرت مهدی، آدم شده‌ای که بیت‌المال را به زیر پایت انداخته‌اند؟!

افق تهران به نقل از  پایگاه خبری ترشیز خوان؛ وقتى به مهدی باکری خبر دادند که برادرت شهید شده است و می‌ خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ اجازه نداد و گفت: همه ى آنها برادرای من هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید!… برادران باکری که هر سه پیکر پاکشان به دست نیامده است.

وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست‌، تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد می‌گرفت!

با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم می‌رفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرآت نمی‌کردم ‌کولر رو روشن‌کنم. بالاخره به‌خاطر گرما طاقتم تموم شد و کولرِ ماشین رو روشن کردم. وقتی کولر رو زدم ، آقا مهدی گفت: الله بنده‌سی «بنده‌ی خدا» میدونی وقتی کولر روشن می‌کنی، مصرف بنزینِ بیت المال میره بالا؟ خاموش کن! فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ خاموش کن! مگه رزمنده ها توی سنگر زیر کولر نشستند که تو کولر روشن می‌کنی؟

توی ماشین داشت اسلحه خالی می‌کرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباس‌هایش می‌شد فهمید، چقدر کار کرده…. کارش که تموم شد از کنارمان داشت می‌رفت. به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟ به علی گفتم: کی بود این؟ گفت: مهدی باکری جانشین فرمانده. گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی می‌کنه؟! گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت….

اهالی یک محل عصبانی آمدند شهرداری، توی اتاقی که من و مهدی آن‌جا می‌نشستیم و جواب مردم را می‌دادیم. می‌گفتند: آخر تو چه می‌دانی که ما توی چه بدبختی گیر کرده‌ایم. خودت کوچه‌ات آسفالت است، معلوم است که نمی‌دانی محله‌ی ما باران آمده، آب همه‌جا را برداشته. مهدی حرف نزد. حتی ابرو خم نکرد. رفت پوتین گلی خودش را از پشت میزش برداشت گذاشت جلو چشم آن‌ها، گفت: این هم مدرک من که به همه‌مان ثابت کند کوچه‌ی ما هم دست کمی از کوچه‌ی شما ندارد.

وقتی مهدی باکری به پشت تریبون رسید، قبل از هیچ اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند، را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایَش کرد و به *جای زیر پایش، بر روی تریبون نهاد* و آن گاه با لحنی آرام جمله‌ای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی به هر کسی نقل کرده‌ام، هم *اشک از چشمان من سرازیر می‌شود و هم اشک مخاطبم*.
او گفت: خاک بر سرت مهدی، آدم شده‌ای که بیت‌المال را به زیر پایت انداخته‌اند؟!

هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون ، یه روز صدای پایین آمدنش را ار پله ها شنیدم ، رفتم و جلویش را گرفتم ، گفتم ، آقا مهدی ، شما دیگر عیالواری ، یک کم بیشتر مواظب خودت باش. گفت ، چه کار کنم ؟ ، مسئولیت بچه ‌های مردم گردنمه . گفتم ، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون. گفت ، اگر فرمانده نیم خیز راه بره ، نیروها سینه خیز میرند ، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون….. ما باید در خط مقدم باشیم، تا دیگران در صحنه بمانند…

اوایل انقلاب بود…..در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است…
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟!
آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.
ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار می کنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟! جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟! خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم…

  • منبع خبر : کتاب زندگی به سبک شهداء

انتهای پیام/

لینک کوتاه : https://ofoghtehran.ir/?p=114030
  • 5 بازدید

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.